شهر را از زشتی های پاک کنیم

سنندج یکی از زیباترین شهرهای کردستان است و گردشگران زیادی از شهر سنندج دیدن می کنند به خصوص که در تعطیلات نوروز ورود مسافران نوروزی هم اضافه می شود ولی معضلی که زیبایی شهر را زیر سوال برده حضور متکدیان در پیاده رو ها و خیابان های اصلی شهر است که باید با آن برخورد جدی شود ولی تا به حال برای جمع اوری و اسکان متکدیان سطح شهر اقدامی صورت نگرفته است.

چند روز پیش با چند نفر از دوستانم به خانه می رفتیم دو دختر کولی که گدایی می کردند به طرف ما آمدند یکی از آنها جلوی من را گرفت و یکی دیگر از پشت دوستم را گرفت و دوستم داشت از ترس زهر ترک می شد می گفت تو رو خدا من رو از دست این خلاص کنید با کلی خواهش و تهدید و پول توانستیم دوستم را از دستش بیرون بکشیم بیچاره سه چهار روز بعد از این حادثه مریض شد و این باعث بیشتر به حضور متکدیان در خیابان توجه کنم

و برخورد مردم را با «ها مد نظر قرار دهم دیروز صبح دختر سیزده ساله ای را دیدم که داشت دستش را باند پیچی می کرد، خیلی دلم به حالش سوخت که خودش باندهای دستش را دارد عوض می کند ولی وقتی جلوتر رفتم دیدم داره با چند نفر دیگر حرف می زنه، مشکوک شدم همان جا طوری که آنهاذ متوجه من نشوند ایستادم تا ببینم چی کار می کنند اون دختر بعد از پانسمان دستش یک شیشه بتادین از توی جیبش بیرون آورد و روی باندهای دستش ریخت از آنجا بلند شد و به وسط پیاده رو آمد و از مردم تقاضای کمک می کرد به قدری عصبانی شدم که چه ساده دختری می تواند سر مردم را کلاه بگذارد و از آنها  پول بگیرد.

کمی پایین تر دو پسر بچه با هم درگیر بودند یکی از آنها می گفت تو چرا از پول های دیروز سهم من را ندادی و همه پول ها رو بردی و پلی استیشن بازی کردی آن طرف تر وقتی از کنار پیرمرد عصا به دستی که گدا بود رد شدم اول برام دعای خیر کرد که الهی هر چی از خدا می خواهخی بهت بده وقتی ازش دور شدم و کمکش نکردم گفت: الهی گردنت بشکنه، الهی خیر نبینی. خیلی راحت دعای خیرش را پس می گرفت و شروع به نفرین می کرد.

میدان آزادی هم که زن های کولی و بچه بغل در همه جا نشسته اند با چادرهای مشکی سر و صورت خود را پوشانده و معلوم نیست مرد هستند یازن؟ توی پیاده روی خیابان صفری هم بچه بغل متکدیانی نشسته اند که یک تکه نان خشک به دست بچه می دن و طفلکی هم به قدری گرسنه بودند که نان را بدجوری سق می زدند و این صحنه باعث تاثر مردم می شد.

دوستم مرضیه گفت: دلت برای آنها نسوزه گفتم چرا؟ گفت: آخه اینها قرص خواب آور به این بچه کوچولوها می دن و از آنها برای گدایی کردن استفاده می کنند تازه ممکنه بچه مال خودشان باشد هر روز صبح پیرمرد چهل ساله معلولی که روزی ویلچری می نشیند را می دیدم که گدایی می کند تا اینکه متوجه شدم پسر جوانی او را می آورد و خودش می رود از مرد روسری فروشی که آن نزدیکی بود پرسیدم این پسره چه نسبتی با این مرد معلول داره گفت: نمی دانم چه نسبتی باهاش داره ولی هر روز صبح او را از مسافرخانه ای در خیابان سیروس به اینجا میاره و شب هم پول هایی را که او جمع کرده را می برد و دوباره او را به مسافرخانه منتقل می کند.

از آنها که رد شدم یک مرد معتاد همراه دو بچه کوچک نشسته و هر سه خوابشان برده بوده و واقعا دل همه را به درد می آورد.

هر قدم از پیاده روهای این شهر یک گدا نشسته مردم اگر به آنها کمک کنند و مسئولان امر نیز نسبت به حل این معضل هر چه زودتر اقدام کنند چیزی به نام متکدی و تکدی گری نمی ماند.

گزارش : افسانه سیفی